عشق & خدا لینک های ویژه پیوندها آمار وبلاگ
یک شبی مجنون نمازش را شست بی وضودرکوچه لیلا نشست گفت:یارب ازچه خوارم کرده ای؟ برصلیب عشق دارم کرده ای؟ خسته ام زین عشق دلخونم نکن من که مجنونم تو مجنونم نکن مرد این بازیچه دیگرنیستم این توولیلای تو...من نیستم گفت:ای دیوانه لیلایت منم در رگ پیداوپنهانت منم سالها باجورلیلا ساختی! من کنارت بودم ونشناختی عشق لیلا دردلت انداختم صدقمارعشق یک جا باختم کردمت اواره ی صحرا نشد گفتم عاقل میشوی امانشد سوختم درحسرت یک یاربت غیراز لیلابرنیامد ازلبت روز وشب اورا صدا کردی ولی دیدم امشب بامنی..گفتم بلی مطمئن بودم به من سر میزنی درحریم خانه ام در میزنی حال این لیلا که خوارت کرده بود مرد راهش باش تا شاهت کنم صدچولیلا کشته راهت کنم........ موضوع مطلب : |
||